فیلمبردار آمد. ارکستر هم شادترین موزیک غمفونیکش را مینواخت
قصاب هم در تکاپوی تیز کردن چاقو بود.میهمانان غافل غرق در شادی بودند.اتاق عقد چه با شکوه چیده شده است.بادکنکهای تزیین هم به رنگ دلخواهش بسته شده بود.خواهرش چه دلسوزانه اشکهایم را پاک میکردو مادرش چه ظفرمندانه نگاهم.صدای بوق همچون پتکی تمام اوار دلتنگی ام را به سرم فرو ریخت.. هلهله ...شادی و صدای کف زدن.ماشین عروس امد.............
وای نیاوریدش ..نیاوریدش.....
......من رسید و چه مغرورانه از کنار من گذشت.چه زیبا شده ای اما نه به زیبایی تجسمی که با هم از شب عروسیمان کرده بودیم.چشمانت ....چشمانت هیچ وقت به من دروغ نمیگفت.اما امیدوارم این یک مرتبه این آخرین نگاه گستاخانه ات که سراسر طعم پشیمانیت بود را من دروغ فهمیده باشم.
اگر چه در ته چشمت فریب میخوانم ولی زیر لب برایت ام الیجیب میخوانم